من اساسا آدمی هستم که به قول مادرم آشغال زیاد جمع میکنم مثلا توی این هشت سالی که زبان درس میدم یه خصوص اون موقع ها که تخصصی زبان کودک درس می‌دادم بچه ها برام نقاشی میکشیدن یا کاردستی درست میکردن و من همه شون رو نگه داشتم. یا مثلاً یه سری از کتاب هایی که خاطره دارم باهاشون و حتی دوستشون دارم هنوز ودفتر عربی سوم راهنماییم که کلی خاطره دارم باهاش. بگذریم. حالا از اون طرف توی یه سری چیزها یهو ناغافل تنوع‌طلب میشم و جذابیت یه سری چیزها خیلی زود برام از دست می‌ره مثلا پارسال خودمو میکشتم که برم دانشگاه یه دونه غیبت هم نداشتم اما امسال. امسال حس میکنم که دانشگاه دیگه جذابیتی برام نداره درس ها هم همینطور فیزیو رو دوست دارم ولی بافت به خصوص اونجایی که مقایسه ای میشه رو نه. استاد باکتری شناسی دامپزشکی درس میده و میگه سودوموناس آیروژینوزا  عامل چیه ؟ و من باذوق جواب میدم  عفونت بیمارستانی! استاد مهربان یه لبخندی میزنه و میگه بله اونم هست منظورم تو دامپزشکیه و حسرت های مغز معیوب من دوباره شروع میشن و من دوباره خودم و عالم و آدم رو سرزنش میکنم که چرا من نباید الان دانشجوی پزشکی باشم این روزا خیلی حالم گرفته است برام دعا کنید 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بالشت خواب کاشف اندوه پتیلن صنعت کارگاه آنلاین دانلود تحقیق گل پیچک Frank