امروز دوباره برگشتیم به اون مکان خوش آب و هوا که براتون گفته بودم برخلاف همیشه که میایم اینجا صفر تا صد مسیر رو بیدار بودم ولی به محض این که ساعت ۸ و نیم صبح رسیدیم و یه چیزی خوردیم من از هوش رفتم تا ساعت ۱ بعد از ظهر. حالم عجیب و غریب بود ولی نمیخواستم قبول کنم فیزیولوژی بدنم شمشیرش رو باهام از رو بسته. با ترس و لرز به مادرم گفتم و با عصبانیتش مواجه شدم که گفت: ای بابا وسط این کوه و دشت من چیکارت کنم؟ و من خسته و عصبی و کلافه از دردی که با وجود این که ۱۶-۱۷ ساله دارم تحمل میکنم فقط به این فکر میکنم که تقاص چی رو باید پس بدم که هم اذیت بشم هم به خاطرش حرف بشنوم هم هیچکس درکم نکنه و هم به خاطرش کلی تو معذوریت هم قرار بگیرم؟ مگه داشتن یه سری کروموزوم xاضافه جرمه؟
+ با رنگ و رویی که بیشتر شبیه مرده هاست نشستم و کیف آب جوش رو بغل کردم پدرم میگه این چه ریخت و قیافه ایه؟ سردته؟ میگم بله هم سردمه هم . یکم دلم آشوبه
مال سوسیسه حتما معده ات رو اذیت کرده
میگم بله. شاید. فکر نکنم. نمیدونم
سوالی که من دارم اینه که پدر من متوجه نمیشه الان ۱۶-۱۷ ساله که دخترش بیست و چند ساله اش رنگش مثل گچ میشه و مشت مشت قرص میخوره حتی سوال هم پیش نمیاد یعنی واسش ؟! خدایا چرا واقعا؟!
درباره این سایت